ایست گاه اتو بوس، رو به روی میوه فروشی ست. میوه فروش از این انگور خارجی ها که دانه هایش خیلی درشت است+آورده. زنی – که سَر و و ضع نسبتن آبِ رو مندی دارد – از میوه فروشی می آید بیرون، دستش خالی ست. نگران به این سو و آن سو می نگرد، از خوشه ی انگور ها که بیرون مغازه روی سینی چیده شده اَند، یک دانه انگور می کَنَد و در مشتش پنهان می کُنَد و دور می شود.
خدایا کجا یی آخه؟