Archive for آوریل, 2010

وقتی گریه هم کم می آورَد

30 آوریل 2010

ایست گاه اتو بوس، رو به روی میوه فروشی ست. میوه فروش از این انگور خارجی ها که دانه هایش خیلی درشت است+آورده. زنی – که سَر و و ضع نسبتن آبِ رو مندی دارد – از میوه فروشی می آید بیرون، دستش خالی ست. نگران به این سو و آن سو می نگرد، از خوشه ی انگور ها که بیرون مغازه روی سینی چیده شده اَند، یک دانه انگور می کَنَد و در مشتش پنهان می کُنَد و دور می شود.

خدایا کجا یی آخه؟

می شه غیبت نکُنی؟

30 آوریل 2010

در تاکسی نشَسته اَم. در ماشین سه مسافر هست؛ یکی جلو، دو تا عقب. من عقب نشَسته اَم. مسافر کناری و راننده و مسافر صندلی جلو مشغول صحبت اَند و خیلی گرم و صمیمی گفت و گو می کُنند. مسافر صندلی جلو پیاده می شود. بِلا فاصله راننده و مسافر کناری شروع می کُنند به صحبت درباره ی حرف ها و رَفتار های مسافر جلو که تازه پیاده شده و پُشت سَرش بَد گویی می کُنند. یکی در میان، بین حرف های شان می گویند: «غیبت هم می شه ها!». ضمنن همه گی مذکّر هستیم.

بد بختانه انگار بعضی آدات زشت نمی خواهند فراموش شوند.

یَک حالی می دِه!

29 آوریل 2010

یادم هست در دوران کودکی آن قدر از آروغ زدن یکی از آشنایان ِ مان خوشم می آمد که آرزو داشتم در بزرگ سالی بتوانم مانند او در این کار مهارت پیدا کُنم. خدا را شاکر اَم که به آرزویم رسیده اَم.

BoobQuake

29 آوریل 2010

دو شنبه مَمه ها را لرزاندند، چاهار شنبه حوالی رویدر (در استان هرمزگان) زمین لرزه آمد (+ و +).

احتمالن سه شنبه روز کمپین جهانی «زِنا لرزه» بوده.

حروم خوری خوش مزّه ست

28 آوریل 2010

قرص 2400 تومانی را 3000 تومان می فروشد، 600 تومان حقّ نسخه پیچی می گیرد.

دو چرخه را می کُنَد پیکان، پیکان را می کُنَد پژو، پژو را می کُنَد تویوتا.

——————–

7 دقیقه ویزیتم می کُنَد، عمده ی ویزیت را که همان تعیین نمره ی چشم باشد دست گاه انجام می دهد، 15000 تومان ویزیت می گیرد.

مدّت ها ست دکترم است، با او صمیمی اَم. می گویم: «دکتر جان ساعت نو مبارک، بهِت می آد، چند؟». می گوید: «مفت! 6 تومَن!». واحد به میلیون تومان.

رزمایش واقعی

28 آوریل 2010

تصویری از رزمایش پیام بَر اعظم

یکی از جان بَر کفان عرصه ی نبرد با دشمن فرضی - کلیک کُنید تا بزرگ تَر ببینید!

«در رزمایش پیام بَر اعظم 5، سَر دار سَر تیپ دوّم علی تقی زاده در نبردی جانانه با دشمن فرضی به درجه ی رفیع شهادت نائل شد»

به جون خودم واقعیه!

تفریحات سالِم

28 آوریل 2010

رَفته بودم پارک ملّت. مَردُم برای پلیکان خیار پَرت می کردند، برای بُز، خُرده نان.

در ستایش گریه

28 آوریل 2010

نامه ی خواهر یک باز داشت شده ی 25 خُرداد که به 28 ماه حبس محکوم شده به داد ستان.

جنبه ت سوراخه

28 آوریل 2010

انواع و اقسام شوخی های دستی و غیر دستی را با طَرَفِ مان انجام می دهیم و طَرَف حق ندارد ذرّه ای اعتراض کُنَد یا حتّا عصبانی شود، اگر این کار را کُنَد بی جنبه است. هنوز دلایل این لذّت بردن از آزار دیگران برای من روشن نشده.

مثال: در دبیرستان یک بار یک قوطی دلستر به من تعارف کردند که قبلن محتویات اصلی اش با شاش جای گزین شده بود.

قانون مداری

27 آوریل 2010

سوار تاکسی اَم. چراغ، قرمز است و راننده برای این که وقتی چراغ سبز می شود از بقیه عقب نیافتد، روی خط کِشی عابر پیاده نگه داشته. وقتی چراغ سبز می شود و می خواهد با سرعتِ هَر چه بیش تَر تقاطع را رَد کُنَد، به پیاده هایی که از جلوی ماشین رَد می شوند فحش می دهد.