Archive for the 'ایرانِ ما' Category

نشانه‌ی خدا

6 سپتامبر 2010

آن‌هایی که چنین کارهایی را می‌کُنند بدانند یک روز از روزهای خوشی آن‌ها کاسته و یک روز هم از روزهای سختی افرادی که مورد ظلم واقع می‌شوند کاسته می‌شود.

پیام صوتی آیت‌الله بیات زنجانی به مناسبت حمله به منزل مهدی کرّوبی

مسدود شده، به زودی یکی دیگر راه می‌افتد.

روزه بگیریم

7 آگوست 2010

من، شنبه را روزه می‌گیرم.

اگرچه این حرکت فردی ست، امّا بد نیست شکل جمعی به خود بگیرد. طبیعتن امکان برقراری مجالس سَحَری نیست امّا می‌توان افطار را دور ِ هم بَرگزار کرد. اگر جلوی اوین باشیم که چه به‌تَر، اگر هم نشد با هم به یک کلّه‌پزی یا سفره‌خانه یا کافه یا رستوران برویم و آن‌جا افطار کُنیم، این‌جوری بقیه هم می‌فهمند به مناسبتی، همه شنبه را روزه گرفته‌اَند. بَعد می‌آیند می‌پرسند: «چرا همه روزه گرفته‌اَند؟ مگه ماه رمضون شده؟» و ما جواب می‌دهیم: «17 زندانی سیاسی حدود دو هفته است اعتصاب غذا کرده‌اَند و خانواده‌های ِ شان هم در هم‌بسته‌گی با آن‌ها اعتصاب غذا کرده‌اَند. ما هم اِم روز برای نشان دادن هم‌راهی ِ مان روزه گرفته‌ایم و الآن می‌خواهیم افطار کُنیم».

بَعد چه‌قدر حرکت اثرگذارتَر می‌شود، همه می‌فهمند چه اتّفاقی دارد می‌افتد و همین، بزرگ‌ترین ترس حکومت است و ترس، برادر ِ مرگ است.

+

نیمه‌ی شعبان

27 ژوئیه 2010

یا حجّتِ‌بن‌الحَسَن! ریشه‌ی ظلمو بکَن…

ایران کجا ست؟ – 9

22 جون 2010

جایی ست که دانش جویان پی رو ولیّ ِ فقیه، آن چنان وقیح شده اَند که چنین پلاکاردی را جلوی مجلسی که خودِ شان معتقد اَند «در رأس امور است» بالا می گیرند.

به تناقض های ابدی ِ گفتار و رفتار این جماعت کاری ندارم، به این کار دارم که این کدام «ارزش» است که به این افراد اجازه می دهد چنین جمله ای را بنویسند و کدام قدرت است که چنین آزادی ِ بی مرزی را برای رفتار اینان در نظر می گیرد که «رییس مجلس شورای اسلامی» را «لاری ِ جانی» بخوانند و به او بگویند «تو غلط کردی!»؟

افسار گسیخته گی مرزی ندارد سیّد علی، آن روز دور نیست که تو را هم به بهانه ی خروج از ارزش ها زیر پا لِه کُنند، آن روز را می بینم؛ روزی که دیگر ارزشی برای سنگر بودن نداری. مواظب باش سیّد علی! همیشه هم باز کردن سگ های هار راه خوبی نیست، یک دفعه دیدی پاچه ی خودت را گرفتند.

در آستانه ی 22 خُرداد

10 جون 2010

اینترنت به F رَفت.

البته این دفعه خود جوش بوده، لنگری رو کابلی نیافتاده.

ایران کجاست؟ – 8 (محمّد نوری زاد پاسخ می دهد)

5 جون 2010

اطّلاعیه ی محمّد نوری زاد در باره ی امنیت جانی خود و خانواده اَش

بسمه تعالی

من، محمد نوری‌زاد، زندانی اوین، اعلام می‌دارم که برای خود امنیت جانی و اجتماعی متصور نیستم. چه، در طول این چند ماه، به چشم خود از باز جوهای وزارت اطلاعات، صحنه‌هایی دیده‌ام و از دیگر زندانیان سیاسی مواردی را شنیده‌ام که هر حادثه‌ی ناخواسته و ناگهانی را برای خود و خانواده‌ی خویش محتمل می‌دانم. اگر روزی شنیدید که چه در زندان و چه بعدها به تیر غیبی ازپادرآمده‌ام، بدانید و آگاه باشید که کار سربازان گمنام است. سربازان گمنامی که خود را به امام زمان(عج) تحمیل کرده‌اند.

محمّد نوری زاد – زندان اوین – اندرز گاه 7

1389/3/11

ایران یه هم چین جایی یه.

از طلا گشتن پشیمان گشته ایم

4 جون 2010

تمام كميته هايى كه در تمام اطراف ايران هست موظف اَند كه آن چه به دست آمد از مخازن ايران، هر چه كه اين ها بردند و مخفى كردند و اتباع آن ها بردند و مخفى كردند، آن ها را كه به دست آمده است به بانكى كـه شماره اش را بعد تعيين مى كنم تحويل بدهند كه براى كار گرها، براى مستضعفين، براى بي نوايان، هم خانه بسازند، هـم زنده گى آنها را مرفّه كُنند. ما علاوه بر اين كه زنده گى مادى شما را مى خواهيم مرفّه بشود، زنده گى معنوى شُما را هم مى خواهيم مرفّه باشد. شُما به معنويات احتياج داريد. معنويات ما را بردند اين ها. دل خوش نباشيد كه مسكن فقط بسازيم، آب و برق را مجّانى مى كُنيم براى طبقه ی مستمند، اتوبوس را مجانى مى كُنيم براى طبقه ی مستمند، دل خوش به اين مقدار نباشيد، معنويات شُما را، روحيات شما را عظمت مى دهيم، شُما را به مقام انسانيت مى رسانيم. اين ها شُما را منحط كردند، اين قدر دنيا را پيش شما جلوه دادند كه خيال كرديد همه چيز اين است. ما، هم دنيا را آباد مى كُنيم و هم آخرت را.

خمینی؛ دَهُم اسفند 1357، قُم [صحیفه ی نور، جلد 5، صفحه ی 6 +]

رحلت جان گوز

3 جون 2010

شیشه نوشابه را برای خوردن نوشابه استعمال کُنید؛ برای سایر استعمال ها به ساز مان زندان ها مراجعه فرمایید.

ستاد بَر گزاری مراسم ارتحال حضرت امام – کمیته ی پذیرایی از عزا داران

برای «مادر»، برای «زن»

3 جون 2010

25 خُرداد، ساعت 17:

بدنم درد می کُنَد، جای باتون روی شانه و پشت و پایم هنوز خوب نشده، خبر حمله به کوی را خوانده اَم و سَرَم شدیدن دَرد می کُنَد. هم سایه ی طبقه ی بالا زنگِ در را می زند و خبر می دهد انقلاب و آزادی قیامت شده. مادرم مرا از جا می کَنَد و دنبال خودش به تظاهرات می بَرَد. در راه، تند تَر از من گام بَر می دارد و هَر جا ازدحام جمعیت زیاد است با مهارتی که تا حالا از او ندیده اَم از روی نرده های بی آر تی می پرد و تغییر مسیر می دهد. برای من پوستر کرّوبی را پیدا می کُنَد و خودش پوستر مهندس موسوی را بالا می گیرد، هَر جا همهمه و شعار است تذکّر می دهد و گاه به گاه می گوید: «فقط دست های ِ تان را بگیرید بالا، وی!».

13 آبان، ساعت 11:

خیابان آبان، خیابان خِرَد مند، خیابان به آفرید، خیابان ویلا، خیابان ایران شهر، خیابان فیشِر آباد؛ یکی یکی خیابان ها را گَز می کُنیم، شعار می دهیم، فرار می کُنیم. گروهی دختر جوان، راه می افتند، دست می زنند و پا می کوبند. ما دنبال ِ شان راه می افتیم. کم کم جمعیتِ مان زیاد می شود، همان دختران مدام در حال اعتراض به تماشا چی هایی هستند که در بالکن ها ایستاده اَند و آن ها را دعوت به پیوستن به جمعیت می کُنند. در بن بستی، وقتی می خواهیم به کریم خان برَویم گیر می افتیم. از پشت و جلو، چاهار نفر لیاس شخصی، با باتون تله سکوپی بهِ مان حمله می کُنند. من کلاه دارم، باتون به سَرَم می خورَد و فحشی می دهم و می دَوَم. نفر جلویی کلاه سَرَش نیست و باتون سَرَش را می شکافد. لباس شخصی ها فریاد می زنند: «نمی خوام دست رو زَن بُلَند کُنم!» و دختران و زنان سالم از مهلکه بیرون می روند. ما هم به هَر جان کندنی بالأخره از مخمصه می گریزیم و به کریم خان می رسیم. زنانی که ضربه نخورده اَند، از یک دکّه ی روز نامه فروشی آب معدنی می خرند و دست مال کاغذی، دور ِ آن پسری را که سَرَش شکافته می گیرند، زخمش را می شویند و با دست مال کاغذی خونش را بند می آورند، نمی گذارند پسر را دست گیر کُنند.

19 اُردی بهشت:

در روز جهانی ِ مادر، پنج مادر را داغ دار کردند، فرزندِ شان را شهید کردند.

سیزده خُرداد:

نمی دانم چه بنویسم برای «مادر»، برای «زن»، مبهوت عظمت زنان سَر زمینم شده اَم؛ از بس شجاعت دیده اَم، از بس فدا کاری دیده اَم، از بس صبر و استقامت دیده اَم. روز مادر هم به خودی ِ خود مبارک است، نیازی به تبریک نیست. فقط یادِ مان نرود؛ زنان و مادران شجاعی هستند که عزیزی را از دست داده اَند، زنان و مادران ِ صبور و راست قامتی هستند که عزیزی را در بند دارند، بیش تَر به یادِ شان باشیم، بیش تَر بهِ شان سَر بزنیم.

و… همین حالا برَوید مادر ِ تان را ببوسید، سایه اَش بَر سَر ِ تان دائمی!

تصویر و متن در خواست مشترک هَشت حزب اصلاح طلب برای راه پیمایی 22 خُرداد

2 جون 2010

22 خُرداد، 4 بعد از ظهر، میدان امام حسین تا میدان آزادی

متن در خواست:

بسمه تعالی

1389/3/12

وزارت محترم کشور

سلام علیکم

با احترام، با استناد به اصل 27 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، تشکّل های زیر تقاضای مجوّز راه پیمایی در روز 22 خُرداد را تقدیم می دارند. خواهش مند است اقدام لازم جهت صدور مجوّز معمول گردد.

زمان: شنبه، 89/3/22، ساعت 16، از میدان امام حسین (ع) به طَرَف میدان آزادی.

  • مجمع نماینده گان ادوار
  • ساز مان مجاهدین انقلاب اسلامی
  • انجمن اسلامی جامعه ی پزشکی ایران
  • انجمن روز نامه نگاران زن
  • مجمع دانش آموخته گان ایران اسلامی
  • جبهه ی مشارکت ایران اسلامی
  • حزب اراده ی ملّت
  • مجمع نیرو های خطّ امام

رو نوشت:

  • استان دار محترم تهران، جهت بَر رسی و دستور اقدام لازم.
  • فرمان دار محترم تهران، جهت بَر رسی و دستور اقدام لازم.