برای «مادر»، برای «زن»

3 جون 2010

25 خُرداد، ساعت 17:

بدنم درد می کُنَد، جای باتون روی شانه و پشت و پایم هنوز خوب نشده، خبر حمله به کوی را خوانده اَم و سَرَم شدیدن دَرد می کُنَد. هم سایه ی طبقه ی بالا زنگِ در را می زند و خبر می دهد انقلاب و آزادی قیامت شده. مادرم مرا از جا می کَنَد و دنبال خودش به تظاهرات می بَرَد. در راه، تند تَر از من گام بَر می دارد و هَر جا ازدحام جمعیت زیاد است با مهارتی که تا حالا از او ندیده اَم از روی نرده های بی آر تی می پرد و تغییر مسیر می دهد. برای من پوستر کرّوبی را پیدا می کُنَد و خودش پوستر مهندس موسوی را بالا می گیرد، هَر جا همهمه و شعار است تذکّر می دهد و گاه به گاه می گوید: «فقط دست های ِ تان را بگیرید بالا، وی!».

13 آبان، ساعت 11:

خیابان آبان، خیابان خِرَد مند، خیابان به آفرید، خیابان ویلا، خیابان ایران شهر، خیابان فیشِر آباد؛ یکی یکی خیابان ها را گَز می کُنیم، شعار می دهیم، فرار می کُنیم. گروهی دختر جوان، راه می افتند، دست می زنند و پا می کوبند. ما دنبال ِ شان راه می افتیم. کم کم جمعیتِ مان زیاد می شود، همان دختران مدام در حال اعتراض به تماشا چی هایی هستند که در بالکن ها ایستاده اَند و آن ها را دعوت به پیوستن به جمعیت می کُنند. در بن بستی، وقتی می خواهیم به کریم خان برَویم گیر می افتیم. از پشت و جلو، چاهار نفر لیاس شخصی، با باتون تله سکوپی بهِ مان حمله می کُنند. من کلاه دارم، باتون به سَرَم می خورَد و فحشی می دهم و می دَوَم. نفر جلویی کلاه سَرَش نیست و باتون سَرَش را می شکافد. لباس شخصی ها فریاد می زنند: «نمی خوام دست رو زَن بُلَند کُنم!» و دختران و زنان سالم از مهلکه بیرون می روند. ما هم به هَر جان کندنی بالأخره از مخمصه می گریزیم و به کریم خان می رسیم. زنانی که ضربه نخورده اَند، از یک دکّه ی روز نامه فروشی آب معدنی می خرند و دست مال کاغذی، دور ِ آن پسری را که سَرَش شکافته می گیرند، زخمش را می شویند و با دست مال کاغذی خونش را بند می آورند، نمی گذارند پسر را دست گیر کُنند.

19 اُردی بهشت:

در روز جهانی ِ مادر، پنج مادر را داغ دار کردند، فرزندِ شان را شهید کردند.

سیزده خُرداد:

نمی دانم چه بنویسم برای «مادر»، برای «زن»، مبهوت عظمت زنان سَر زمینم شده اَم؛ از بس شجاعت دیده اَم، از بس فدا کاری دیده اَم، از بس صبر و استقامت دیده اَم. روز مادر هم به خودی ِ خود مبارک است، نیازی به تبریک نیست. فقط یادِ مان نرود؛ زنان و مادران شجاعی هستند که عزیزی را از دست داده اَند، زنان و مادران ِ صبور و راست قامتی هستند که عزیزی را در بند دارند، بیش تَر به یادِ شان باشیم، بیش تَر بهِ شان سَر بزنیم.

و… همین حالا برَوید مادر ِ تان را ببوسید، سایه اَش بَر سَر ِ تان دائمی!

3 پاسخ to “برای «مادر»، برای «زن»”

  1. شباویز Says:

    روز آنها که همیشه نادیده گرفته می شوند، تحقیر می گردند و حق شان لگدمال برتری طلبی جنسیتی می گردد و تن شان از زخم تبعیض ها کبودین رنگ است، بر شما دوست بسیار عزیزم مبارک باشد!

    روز زن مبارک!

    همان که پروانه صفت، هستی اش را می سوزاند؛ همان که شعر و شعور گیتی است؛ همان که به زیبایی نامش مادر است، روزش مبارک باشد!

    سلام جناب کرگدن تنهای عزیز!

    جسارتا می توانم سوال کنم این پست را خودتان نوشته اید؟ کمی با سبک نگارش همیشگی تان، تفاوت داشت. ولی اگر به قلم شماست بسیار پخته تر از قبل بود و اِیـــــــوَل به این مادر نازنین و دلیر!

    در مورد مادر و روز زن چند پست هم در گودر نوشته ام هم در باز. خوشحال می شوم مطالعه بفرمایید.

    اما سوال سخت و سنگین و دردناک دیگر! حیف این پست نبود با این سبک سنجیده و زیبا، در باورم نمی گنجد نویسنده دو پست قبلی هم شما باشید. افسوس واقعا هم متاسف شدم هم ناامید…

    شما مختارید در هرجا که خواستید هرگونه که می پسندید و راحت ترید بنویسید به امثال شباویز هیچ ارتباطی ندارد، این اشاره ام تنها بعنوان یک دوست دلسوز بود نه کسی که می خواهد برایتان تعیین تکلیف نموده و سبک و راه و شیوه نگارش به شما بیاموزد. آزادی و اختیارتان برای هرگونه نگاشتن، قطعا قابل احترام است.

    خدانگهدار


    • سلام، بَر تو هم مبارک باشد!
      منظورت «دادن» و «آخِرُالزَّمان» است؟ در مورد اوّلی؛ گاهی کمی خنده هم لازم است. شاید اندکی گستاخانه بوده باشد ولی دوست ندارم آن گونه که نیستم در این جا نمایانده شَوَم. همان قدر که به موضوعات جدّی فکر می کُنم و در موردِ شان صحبت می کُنم در مورد موضوعات دیگر هم فکر می کُنم و معصوم و آن قدر مبادی آداب نیستم که این بخش از ذهنم خاموش باشد.
      در مورد «آخِرُالزَّمان» هم به قدر کافی صحبت کرده ایم.
      ضمنن؛ بله، خودم نوشته اَم.


  2. […] سبزم را به دستم بستم و در همان مسیری که پار سال هم راه با مادرم در سیل آرام و ساکت و سبز خیابان آزادی جاری شده بودیم و […]


بیان دیدگاه