Archive for مِی, 2010

تصویر در خواست مشترک مهندس موسوی و مهدی کرّوبی برای راه پیمایی 22 خُرداد

31 مِی 2010

22 خُرداد؛ از میدان امام حسین تا میدان آزادی

چه قَد امضای مهندس به شخصیتش می آد…

آخِرُ الزَّمان

31 مِی 2010

پسر ها، زیر ابرو های ِ شان را بَر می دارند، مو های ِ شان را های – لایت می کُنند، مو های قفسه ی سینه ی شان را از بین می بَرند و گوش واره آویزان می کُنند؛

دختر ها، برای صدا کردن یک دیگر، سوتِ دو انگشتی می زنند.

رو نوشت نخست به: امیر تَتَلو .Ft اردلان طعمه،

رو نوشت دوّم به: دختران دبیرستانی ای که اِم روز دیدم.

اَلاَمان

30 مِی 2010

اگر انسان اشرفِ مخلوقات است که وای بَر سایر ِ المخلوقات.

سوتی ِ فجیع در سایت دولتی!

29 مِی 2010
سوتی!

تصویر سایت؛ ممکن است سوتی را اصلاح کُنند!

سایتی ساخته اَند به نشانی «http://www.enteghali.ir/» برای نام نویسی کار مندانی که می خواهند از تهران به شهرستان مهاجرت کُنند؛ آن وقت طیّ یک اشتباه فاحش املایی واژه ی «اقصی (= دور تَر)» را «اقسا» نوشته اَند!

کتاب برای خواندن است

29 مِی 2010

در بی آر تی برای بالا رَفتن سرانه ی مطالعه و احتمالن بالا رَفتن دانش ملّت کتاب های کوچکی گذاشته اَند که باید آن ها را پس از مطالعه سَر ِ جای ِ شان گذاشت. آن وقت کتاب ها یا تغییر ماهیت می دهند و تبدیل به «باد بزن» می شوند، یا اصلن نا پدید می شوند.

ایران کجا ست؟ – 7

28 مِی 2010

جایی ست که آن قدر قانون را زیر ِ پا می گذارند و می شکنند دیگر اثری از آن باقی نمانده؛ لِه شده.

ملاحظه

28 مِی 2010

راننده، گردش به چپ ممنوع را به چپ می پیچد.

راننده، موتور سوار هایی را که ورود ممنوع می آیند با بوق و نا سزا ملامت می کُنَد و با چهره ای حق به جانب افاضه می فرماید: «آقا مَردُم خیلی بی ملاحظه شده ن!».

آقای کمالی

27 مِی 2010

یادم نمی آید شخصیت مثبتی در حتّا یک فیلم یا سریال، نامش مثلن «کامبیز» باشد.

پی نوشت: چرا دیگه «خانواده ی با ایمان در صراط مستقیم» به روز نمی شه؟!

کلام مورفی – 2

26 مِی 2010

وقتی فُرم اینترنتی ای را پُر و اطّلاعات مهمّی را با دقّت فراوان در آن درج کرده ای، هنگام ثبت فُرم ایرادی پیش می آید و مجبور به پُر کردن دو باره ی آن می شوی.

احتمال پیش آمدن مشکل در ثبت فُرم با اهمیّت اطّلاعات و دقّتی که صَرفِ پُر کردن فُرم کرده ای، نسبت مستقیم دارد.

پوشه – 4

25 مِی 2010

چینی ها از تماشای صحنه ی مرگ لذّت می بَرند، زیرا با مشاهده ی مردن ِ دیگران به یاد می آورند که حیات خودِ آن ها چه بی ثبات است و زیستن تا چه حد مخاطره آمیز. و به همین دلیل دوست دارند خودِ شان هم شَقی باشند، زیرا با این قساوت قلب از یاد نمی بردند که چه عَبَث است این تصوّر که جهان جُز این است.

امپراتوری ِ خورشید، جِیمز گراهام بالارد، علی اصغر بهرامی