هَر چی مصیبت ئه، مال ِ بَد بخت ها ست.
قیصر، مسعود کیمیایی
گاه دَردها دُرد اَند، خیلی تلخ اَند
هَر چی مصیبت ئه، مال ِ بَد بخت ها ست.
قیصر، مسعود کیمیایی
مَردُم به زباله گَرد ها به دیده ی نفرت – یا نهایتن حقارت – نگاه می کُنند؛
به دزد ها می گویند «زرنگ».
مردنِ فقرا، مثِ دادنِ زنِ پول دارا بی صدا ست…
نیمکت های پارک، صبح های خیلی زود که هنوز پارک خالی ست، جای نشَستن ندارد؛ شده تختِ خواب کارتُن خواب ها…
زمستان ها چه کار می کُنند خدایا؟