حافظ شیرازی و آنجلینا جولی در گوگلریدر این بندهی حقیر را دنبال میکُنند.
نشانی پروفایل ایشان برای دنبالکردن: حافظ شیرازی، آنجلینا جولی.
گاه دَردها دُرد اَند، خیلی تلخ اَند
حافظ شیرازی و آنجلینا جولی در گوگلریدر این بندهی حقیر را دنبال میکُنند.
نشانی پروفایل ایشان برای دنبالکردن: حافظ شیرازی، آنجلینا جولی.
گاهی سَحَر به جای رادیو، میزنم کانال 1. پیش از اذان سعید حدّادیان که نوحه میخونه یاد شمر میافتم که راوی حدیث بود و سَر ِ امام حسین -خواهرزادهش- رو برید.
یکی از احمقانهترین کارهایی که یک نفر میتواند انجام دهد، کوشش برای آموختن چیزهایی به کَسانی ست که یادگیریشان نَه تنها فایدهای ندارد، بَلکه اصولن آموختن این چیزها به اینها ممکن نیست.
زنی بسیار زیبا و جذّاب از روستا به شهر آمد، با چهرهای لَبریز از گُلِ سرخ و زنبق، گیسوانی به رنگ غروب و لبانی که سپیده به آن تبسّم میکرد.
همین که این زن جادویی و شگفت از راه رسید، پسران جوان در او خیره شدند و از آشنایی و انس با او گفتند. این دوست داشت که با او برقصد، آن دیگری دوست داشت که شیرینی تعارف کُنَد و همه… آیا اینجا بازار نبود؟
دختر جوان احساس بدی داشت و آزار میدید. رفتار پسران جوان در نگاهش زشت مینمود. از آنان فاصله گرفت و چنان خشمگین شد که یکی دو نفر از آنان را به باد سیلی گرفت. سپس راهش را بَرگرداند تا به کَسی بَرنخورَد.
غروبهنگام، وقتی به سوی خانهی روستاییاَش میرفت، با خود گفت: «چندشآور است! چه بیادب اَند این مردان! و چه پَست اَند! تاب نمیتوان آورد».
سالی گذشت. زن زیبا در این سال بسیار به بازار و مردان اندیشید. دیگربار به بازار روانه شد؛ با رخسارهای از گُلِ سرخ و زنبق، گیسوانی به رنگ غروب و تبسّم سپیدهدَم بَر لَب.
این بار پسران جوان به او مینگریستند و از او کناره میگرفتند. روز به همین وضع و حال سپری شد. زن زیبا تنها بود و هیچکَس به او نزدیک نمیشد. شبانگاه که به منزلش بازمیگشت، در اندرونش فریاد میزد: «چه بیادب اَند این پسران! چندشآور است، آن قدر که تاب نمیتوان آورد».
آواره، جبران خلیل جبران، عبدالرّضا رضایینیا
حکیمی را گفتند: «نیکوترین روز ِ سال کدام روز باشد؟».
گفت: «فطر».
پرسیدند: «و دلیل آن چه باشد؟».
فرمود: «زیرا که بیشترین فاصله را با موعدِ روزه دارد».
من، شنبه را روزه میگیرم.
اگرچه این حرکت فردی ست، امّا بد نیست شکل جمعی به خود بگیرد. طبیعتن امکان برقراری مجالس سَحَری نیست امّا میتوان افطار را دور ِ هم بَرگزار کرد. اگر جلوی اوین باشیم که چه بهتَر، اگر هم نشد با هم به یک کلّهپزی یا سفرهخانه یا کافه یا رستوران برویم و آنجا افطار کُنیم، اینجوری بقیه هم میفهمند به مناسبتی، همه شنبه را روزه گرفتهاَند. بَعد میآیند میپرسند: «چرا همه روزه گرفتهاَند؟ مگه ماه رمضون شده؟» و ما جواب میدهیم: «17 زندانی سیاسی حدود دو هفته است اعتصاب غذا کردهاَند و خانوادههای ِ شان هم در همبستهگی با آنها اعتصاب غذا کردهاَند. ما هم اِم روز برای نشان دادن همراهی ِ مان روزه گرفتهایم و الآن میخواهیم افطار کُنیم».
بَعد چهقدر حرکت اثرگذارتَر میشود، همه میفهمند چه اتّفاقی دارد میافتد و همین، بزرگترین ترس حکومت است و ترس، برادر ِ مرگ است.
[باجهی بلیت فروشی]
– ما دو نفر ایم، بلیت چندسَفَره باید بخریم؟